همین ابتدا می گویم که خیالم راحت شود، نوشته درگیر یک ادعاست و بیشتر که جلو می رویم بسط پیدا می کند. اواسط مطلب نگارنده فراموش می‌کند که ادعایش را باید ثابت کند و به سراغ نتایج ریشه ای این مشکل مدعای خود می رود و در آخر هم  بی آن که هنر را تعریف کرده باشد خواستار بازتعریف آن می شود.

اما این ها که گفتم سخت گیری هایی بیش نبود. لزومی ندارد تمام نوشته های عالم از منطق تعریف شده نوشتار علمی پیروی کنند، نویسنده گاهی باید با لطایف الحیل مخاطب خود را سرگرم کند تا او قانع مطلب را ترک کند. مثلا بیایید کمی روشن تر این مطلب را بررسی کنیم. هنر و تاریخ و مردم محل شاید تقاطعی باشد برای ادعای نگارنده. من ابتدا ترجیح می دهم هنر را در ظرف تاریخ بریزم و سپس از زاویه جامعه و مردم به آن بنگرم تا شاید هنر آماتور(!) و هنرمند آماتور معلوم شود که چیست و کیست.

هنر پیش از آن که جهان اروپایی وارد دوران رنسانس شود، کلمه ای بیش نبود جز برای توصیف فنی از فنون الزامی بشر. همین واژه هم در فارسی پیش از صفویه دلالتی نزدیک به طیف مهارت تا فن را داشت. مثال می زنم که در اروپای قرون وسطی شمشیر زنی هنر به حساب می آمد و در ایران عصر غزنوی ندیمی شاه! پس قصه ی هنر های زیبا چیز دیگری است. حال عدم درک درزمانی ما و آمیختن همه مسائل در ظرف همزمانی باعث شده که مثلا ما کاخ خورنق کمال الدین بهزاد را با نگهبان شب رامبراند با یک عینک نگاه کنیم و فرش بافی زنان روستایی و گرافیک یک دانشجو را از یک قسم بشماریم. دقت کنید دعوای من بر سر نام نیست و زبانشناسی تاریخی هم نمی کنم که بلد نیستم. اما دلالت واژه ها از آنجا برایم اهمیت دارد که نوع درک بشر را در ادوار مختلف تاریخی به وسیله آن بشناسم. مثلا ما در زبان فارسی برای tomato واژه ی بسیطی نداریم چون تا پیش از دوران مدرن آن را نمی شناختیم و این میوه (؟) فرقی برای بشر قرون وسطی اسلامی با پنگوئن نداشت.

از اختلاط دید همزمانی و در زمانی که بگذریم مسئله ما شناسایی هنرمند آماتور‌ و معنای آن بود. اگر فرض کنیم که تعریف اصطلاح هنر که برای شناختمان لازم است را پشت سر گذاشته ایم که هرگز نخواهیم گذاشت، سوالی که برای خودم پیش می آید این است که هنر را چگونه می توان مدرج کرد؟! آیا معیار هایی از دل تعریف نداشته مان خارج می شود یا به راحتی مانند نگارنده ی متن پیشین هنر را با هنرمند می‌شناسیم و ادعا می کنیم هنر یا نزد مجاری رسمی است و مقدس یا نزد مردم عادی(؟) که هنر نمی شناسندش و من می گویم هنر آماتور است. اساسا بسیاری از هنرمندان بزرگ گذشته که نامشان با آوردن نام هریک از شاخه های هنری در ذهنمان احضار می شود خود از مردم عادی بودند که هیچ، حتی شغل اصلیشان هم هنرنمایی نبوده است! من خط مشی مشخصی بین هنر و ناهنر و حرفه ای و آماتور نمی بینم که یکی تقدیس شود و دیگری پامال. واقع بین که باشیم تنها عامل قدسی شدن هنر یا یک اثر هنری خود هیچ هم قدسی نیست یا رسانه است یا حکومت یا اغلب مواقع رسانه ی حکومتی. هنر وقتی ’رسمی’ و ’حرفه ای’ و مقدس می شود که رسانه داشته باشد.

بحث بعدی این است که آیا ما با تعاریفمان از هنر آن را تقدیس کرده ایم؟ من که فکر میکنم خیر! اساسا هرچه مقوله ای مورد موشکافی بیشتر قرار بگیرد قبحش بیشتر می ریزد. یکی از دعوا های بزرگ اهل تصوف با متکلمین هم این بود که آن ها با شفاف کردن مسائل الهیات از تقدس آن می کاهیدند! من فکر‌ می کنم که اتفاقا چون هنر را تعریف نکرده ایم مقدس شده است انگاری. حرف زیاد زده ایم اما بیشتر قصه بوده است تا ... .

از پیشنهاد های خیرخواهانه نگارنده که بگذریم یادم می آید که دکتر شفیعی کدکنی جایی نوشته بود در باچراغ و آینه که تنها معیار هنر ماندگاری آن در اجتماع است. هرچه بیشتر بماند هنرتراست! محول کردن ارزش گذاری هنری به سلیقه کثیر جامعه نمی دانم چقدردرست است اما کاری است جالب.

وله الحمد

۳۱ تیر ۹۷


جستار دو: هنر مردمی، کلیدی برای بازتعریف هنر ایرانی