من متن را از آخر میخوانم. ابتدا با نگارنده همدلی میکنم چراکه هدف در معماری قابل ترجمه است اما شاید مابهازای فلافل فروشیهای شکمپرکن و رستوران مجلل را دقیق نیابم. ولی مهم نیست مقصود دو سر طیف معماری کیفی است گیرم با خطکشی خاص. جوج های شمال و شوری غذای دختران دم بخت کار را سختتر میکند. نمیفهمم که مقصود، انگیزه و قصد معمار است برای ساخت ساختمان یا کاربری بعدی فضا که به روابط اجتماعی و امثالهم میانجامد. مثلا خانهی مادربزرگ دلنشین است نه برای این که معمارش آن را دلنشین ساخته که به یمن وجود مادربزرگ. اما باز هم مهم نیست. نمیدانم که ترجمه گوجهای که سس کچاپ می شود در معماری چیست. چون مصالح معماری بسیار ناشناخته ترند و هرکسی نمیشناسد حتی خود معماران. اما بیشتر مواد آشپزی را همه دیدهاند. اینجاست که می فهمم مشکلم با این تمثیل طول و دراز چیست. آشپزی حرفهای است که حرفهای هایش در همهی خانهها پیدا میشوند و آدمی ناگزیر است که محصولش را هر روز به کار ببرد اما معماری فقط در وجه دوم با آشپزی مشترک است. معماران عدهی معدودند. اما این هم خیلی اهمیت ندارد. برای من مهم این بود که از خواندن متن لذت بردم. بیان سهلالوصولی داشت که سر راست دلالتهایش را میرساند. شاید سرتاسرش چیز جدیدی به من نیفزود اما برای کسی که هم آشپزی میکند و هم معماری، باب دیدگاه جدیدی را گشود. تمام متن داشت میگفت که هم معماری و هم آشپزی چیزی از جنس طراحیاند و من هم این گفته را تصدیق میکنم.