مطلب پیش رو برای اثبات است؛ گزارههای ادعایی دارد و بهوسیلهی گزارههایی دیگر پشتیبانی میشود. در چنین ساختار منطقی و غیرکلیشهای، مهمترین نکته، ارتباط منطقی بین گزارههاست. بنابراین ترجیح میدهم نقدم را با تاکید بر این موضوع پیش ببرم.
«هنر ابزار بیان است» نخستین گزارهی مهم متن است که دو بار -یکبار درست در ابتدای متن و یک بار هم پس از شرح «سیر تاریخی» هنر- آمده. «سیر تاریخی» میان این دو گزارهی یکسان قرار گرفته و گویی برای اثبات آن بیان شده. اما بنظرم سیر تاریخی «هنر ابزار بیان است» را اثبات نمیکند؛ بلکه موضوع را پیچیدهتر کرده و اثبات آن را دشوارتر میسازد. چند سطر پایینتر مساله پیچیدهتر هم میشود: «هنر مهارتی است برای انتقال اندیشه». بنظرم بر این گزاره دو ایراد وارد است: اولا، آن که هنر مهارت تلقی شده که همانگونه که در سیر تاریخی مفهوم هنر در غرب به آن اشاره شد، تلقی مهارت برای هنر مفهومی پیشا رنسانسی است و این جا بصورت عام مورد استفاده قرار گرفته. ثانیا، واژهی اندیشه، نوع خاصی از هنر را پررنگ میکند که همهگیر نیست. نقد بر این گزاره به این خاطر بود که بهیاد داشته باشیم که گزارهی «هنر مهارتی است برای انتقال اندیشه» فقط در ساحت هنر یونانی در دوران کهن مورد تایید است و از این گزاره نباید در پاراگراف بعدی که زمان به الان و مکان به تهران تغییر مییابد استفاده کرد.
گزارهی بسیار مهم پایانی که موضوع مقاله هم شده، «معماری هنر نمیباشد» از چند جهت قابل بررسی است. اول این که از عمد و البته با توضیحات کافی و وافی، از بخش کوچکی از معماری متعالی در عصر حاضر چشمپوشی شده تا «معماری» در اینجا معادل «معماری بازاری» تلقی شود و گزاره درست باشد. من هم با این گزاره موافقم که این نوع از معماری هنر نیست. اما مسالهی قابل تامل شیوهی اثبات این گزاره است که بنظر جای اشکال دارد: نگارنده پس از شرحی از یونان قدیم به ایران معاصر میآید و بنابراین در دستگاه فکری یونانی به بررسی مساله میپردازد. اتفاقا در چنین گزارهای، اثبات این مساله بغایت سخت است. اول این که اگر هنر مهارتی است برای انتقال اندیشه، بنظرم پاسخ به محدودیتها و منطقی ساختن و توجه به مسائل واقعی جامعه هم نوعی از انتقال اندیشه است؛ بنظرم نگارنده باید بر بیمنطقی تاکید میکرد تا بر منطق آگاهانهی معماران ایرانی امروزی. نکتهی بعدی اینکه چند سطر پیش نگارنده تاکید کرده که هنر معماری در دستگاه فکری یونانی محدود به آکروپلیس شده و بنابراین اصلا خانههای قوطی کبریتی مساله نیست. «حقیقت آن است که معماری، امروز چه مجموعه های بزرگ حکومتی بسازد و چه آلونک هایی از این قسم حرفه ای نیست جز شناخت محدودیت ها چارهجویی برای آنها حال اگر ته ماندهای هم ماند به عرصه هنرنمایی معمار میرسد.» بنظر، نگارنده در سطور آخر و برای جمع بندی بهتر از منطق فاصله گرفته و جملاتش درگیر نقدهای ژورنالیستی و کلیشهای شده؛ با کدام متری این حد از بدبینی نسبت به معماری امروزی این مساله روشن میشود؟ نگارنده در ادامه از «خلاقیت» میگوید، در حالی که رابطهی خلاقیت با هنر و معماری نامشخص است. بدین خاطر میتوان گفت که استفاده از «خلاقیت» هم برای جلوه دادن به نتیجهگیری است.