اولین بار که شاید ماه ها پیش بود وقتی این متن به چشمم آمد با خواندن همان چند سطر اول با خودم گفتم:" از همان متن های توصیفی کلیشه ای است." که بود. بند اول توصیفی است کلی و شخصی از وضعیت معماری و البته آموزش معماری. در حکم پیش درآمدی است که باید مخاطب را برای ورود به بحث آماده کند که البته نمی کند. به کلمات آخر که می رسی ناگهان میان ساختار درسی دانشکده معماری دانشگاه تهران رها می شوی. 

اگر دانشجوی این دانشگاه یا مطلع از وضع آن نباشید با نگارنده همدلی نمی کنید. نگارنده توصیف وضعی را جهت داده که مخاطب از آن بی اطلاع است. البته باید این نکته را در نظر داشت که این متن برای یک مجله دانشجویی فراهم آمده است. در ادامه پای درد و دل نگارنده می نشینیم که البته شکلی علت و معلولی به خود گرفته و قرار است مجاب شوید که با متنی ساختارمند مواجه هستید.

همان اواخر بند دوم ناگهان پرسش از مخاطبان موهومی مطرح می شود که گویی استفهام انکاری است اما معلوم نیست از کجا آمده؟! تا پیش از آن مشغول درک این مشکل بودیم که سلایق و جهان بینی های محدود اساتید معماری دانشگاه تهران در طرح های تحصیلی غالب است اما "فنون معماری و سبک ها " سر و کله اش از کجا پیدا شد نمی دانم.

کلمه اول بند دوم یادتان می آورد که نوشته راجع به " کاریکاتور های آموزش عرفی" بود. معنای عرف را از لابه لای سطور کشف کردیم که "مقولات اساتید" بود اما کاریکاتور؟ به آخر مطلب که می رسیم شکل توصیفی کم کم ما را بدرود می گوید و شکایت از ساختار دانشکده و کنکور و دیگر مسایل سر و کله شان پیدا می شود و تازه می فهمیم کاریکاتور چیزی نبود جز پرداختن بیش از حد به درک عمومی معماری در دانشکده.

راستش را بخواهید خودم هم نفهمیدم که چطور در چند سطر از معماران قرن هجدهمی که ندانستیم که بودند به درصد کنکور کارشناسی ارشد رسیدیم. خود این موضوع یک کاریکاتور است به نظرم. کاریکاتور عرف ما در توصیف همه چیزها. هر چه باشد.


وله الحمد

8 مرداد 97 

پنج: کاریکاتورهای آموزش عرفی