مطلب پیش رو برای اثبات است؛ گزارههای ادعایی دارد و بهوسیلهی گزارههایی دیگر پشتیبانی میشود. در چنین ساختار منطقی و غیرکلیشهای، مهمترین نکته، ارتباط منطقی بین گزارههاست. بنابراین ترجیح میدهم نقدم را با تاکید بر این موضوع پیش ببرم.
مطلب پیش رو برای اثبات است؛ گزارههای ادعایی دارد و بهوسیلهی گزارههایی دیگر پشتیبانی میشود. در چنین ساختار منطقی و غیرکلیشهای، مهمترین نکته، ارتباط منطقی بین گزارههاست. بنابراین ترجیح میدهم نقدم را با تاکید بر این موضوع پیش ببرم.
هنر ابزار بیان است. جهان غرب را که جستجو کنیم قبل از سده ۱۵ میلادی کلمه لاتین artem که همان ریشه ی art انگلیسی است معنایی جز مهارت عملی نمیداده و از آن پس هم معنایی شبیه قالب انتقال معنا گرفته و حال هم هنر! هنر در ساحت اول خود ابزار است یعنی به خودی خود موضوع نیست بلکه موضعی است که برای هدفی که آن هم بیان اندیشه است که برای انتقال نیازمند صورتمند شدن بوده و حال شکل یافته در یکی از هنرها و قابل درک است. با این نگاه منطقی است که هنر را در دوران کلاسیک نیز جستجو کنیم. هنر مهارتی است برای انتقال اندیشه و هنرمند فردی است ماهر و پیشه ور.
اولین بار که شاید ماه ها پیش بود وقتی این متن به چشمم آمد با خواندن همان چند سطر اول با خودم گفتم:" از همان متن های توصیفی کلیشه ای است." که بود. بند اول توصیفی است کلی و شخصی از وضعیت معماری و البته آموزش معماری. در حکم پیش درآمدی است که باید مخاطب را برای ورود به بحث آماده کند که البته نمی کند. به کلمات آخر که می رسی ناگهان میان ساختار درسی دانشکده معماری دانشگاه تهران رها می شوی.
از قرن هجدهم که فنون نو وارد معماری شد، آدمی اجازه یافت تا از برخی محدودیتهایی که تا پیش از آن طبیعت جلوی پایش گذاشته بود، گذر کرده و ساختمانهایی بزرگتر و با تناسباتی جدید بنا کند. تحولاتی که در حد تغییر سبک نماند و لازم بود تا معماران از سنت های خویش دست کشیده و به تجربه بکوشند تا ساحتهای اجتماعی، فرهنگی و زیباییشناسانه را بازتعریف کنند. بدنبال این تغییرات، شرایط ایجاب میکرد تا آکادمیهای آموزش معماری با رویکرد جدید تاسیس گردد که آغاز آن در ایران همگام با تولد رشتهی مهندسی معماری در دانشگاه تهران بود. اما بیاییم و در رویکرد آموزشی خویش مداقه کنیم:
همین ابتدا می گویم که خیالم راحت شود، نوشته درگیر یک ادعاست و بیشتر که جلو می رویم بسط پیدا می کند. اواسط مطلب نگارنده فراموش میکند که ادعایش را باید ثابت کند و به سراغ نتایج ریشه ای این مشکل مدعای خود می رود و در آخر هم بی آن که هنر را تعریف کرده باشد خواستار بازتعریف آن می شود.
اما این ها که گفتم سخت گیری هایی بیش نبود. لزومی ندارد تمام نوشته های عالم از منطق تعریف شده نوشتار علمی پیروی کنند، نویسنده گاهی باید با لطایف الحیل مخاطب خود را سرگرم کند تا او قانع مطلب را ترک کند. مثلا بیایید کمی روشن تر این مطلب را بررسی کنیم. هنر و تاریخ و مردم محل شاید تقاطعی باشد برای ادعای نگارنده. من ابتدا ترجیح می دهم هنر را در ظرف تاریخ بریزم و سپس از زاویه جامعه و مردم به آن بنگرم تا شاید هنر آماتور(!) و هنرمند آماتور معلوم شود که چیست و کیست.
مطلب یک، دربارهی موضوعی کلی است و باعث خرسندی است که نگارنده دچار کلیگویی نمیشود و در این موضوع بزرگ از یک شاخه به شاخهی دیگر نمیرود و صرفا به تحلیل موضوع «احتمالانگاری تاریخ» میپردازد. نویسنده بدون مقدمه و با جمع بستن خود و تمام خوانندگان در ضمیر «ما» به یک دیدگاه غلط میتازد. جملهی اول موید سبک نوشتاری اوست و تا پایان مقاله نیز حفظ میشود: محکم، ساختاریافته و بدون شوخی که ابتدا گزاره را به میان میآورد و سپس ادله را.